سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دخترونه

آفتاب مادر قسمت دوم

بسم الله
-------------------------------------
برداشت چهارم :
با بچه ها بازی می کرد . شعر می خواند برای شان . به حسین(ع) گفت :" تو شبیه پدر منی ، شبیه پدرت نیستی"
بعد زیر چشمی به شوهرش نگاه می کرد . این حرف ها لبخند می نشاند روی لب های علی(ع) .

یازهرا
برداشت پنجم :
آیه 43 و 44 سوره ی حجر نازل شد . آیات عذاب بود . پیامبر(ص) گریه کرد ، بلند بلند ! فاطمه (س)دخترش برای دلداری رفت . او هم آیات را که شنید ، تاب نیاورد . گفت : "وای به حال کسی که داخل آتش جهنم شود ."

نماز که می خواست بخواند ، انگشترش را از توی جانماز در می آورد دستش می کرد ، همیشه .
از نقره بود . روی نگینش نوشته بود : " توکل کنندگان در امانند ."

عصا زنان رسید خانه علی (ع) . در زد . فاطمه(س) چادر سرش کرد .
پیامبر گفت :" فاطمه جان ! خودت را از نابینا می پوشانی !؟"
فاطمه(س) گفت : " پدرجان ! او مرا نمی بیند ، من که او را می بینم . مهم تر اینکه او بوی مرا می شنود ."

تعجب کرده بودند . هر روز صبح ، وقتی هنوز توی رخت خوابشان خوابیده بودند ، نور درخشانی می آمد و در و دیوار خانه شان را سفید می کرد . مانده بودند این دیگر چیست ؟
رفتند پیش پیامبر(ص) . فرستادشان در خانه ی فاطمه (س)؛ دیدند فاطمه (س)نشسته بر سجاده ی نماز ، صورتش مثل خورشید می درخشد . همه جا را نورانی می کند .
تنها صبح ها نبود ؛ طهر ها و عصر ها هم.
 
برداشت ششم :
آمدند در خانه علی (ع) . می خواستند به زور از او برای خلافت ابوبکر بیعت بگیرند .
فاطمه (س)گفت :
" راضی نیستم بی اجازه ی من بیایید تو ." بر گشتند ، عمر عصبانی شد :" این کارها به زن نیامده ، چوب بیاورید خانه اش را آتش بزنید ."
بعد هم داد زد : " علی اگر از خانه بیرون نیایی و با جانشین خدا بیعت نکنی ، خانه ات را آتش می زنم ."
فاطمه (س)بلند شد ، رفت پشت در ، گفت :" با ما چه کار داری !؟"
عمر انگار که حرف دختر رسول خدا را نشنیده باشد ، فقط داد می زد: " آتش بیاورید."

هیزم به دست ایستاده بود پشت در خانه فاطمه (س). صورتش سرخ شده بود . فریاد می کشید : " علی ! باید هرچه بقیه مسلمانان قبول کردند ، قبول کنی."
فاطمه (س)از پشت در گفت :" می خواهی این خانه را بسوزانی ؟"
- بله که می سوزانم ...
- حتا اگر بدانی دختر و فرزندان پیامبر دز این خانه اند !؟
- باز هم هیچ فرقی نمی کند.

ادامه دارد...